گنجشهرشهری رویایی و واقعی برای تحقق بخشیدن به تمام آرزوهای بی سرانجام.
گنجشهر مثل زندگی بهانه ایست برای رسیدن! تو به هر آن چیزی که میخواهی در گنجشهر میرسی اما نه آنقدر راحت و آسوده و نه آنقدر سخت که هرگز نرسی.
سالهاست که دور افتاده ایم!
لحظات را مانند پروانگانی که در تجسم پرواز خشکیده اند، قاب کرده ایم.
و با حرف هایی که اثر انگشتمان را پاک می کند، دنیا را دزدیده ایم.
دست خاطره هایی که رو نمی شود، از گردن گذشته آویزان است.
سرنوشت مانند مردی که آن طرف خیابان به دیوار تکیه داده بیگانه به نظر می رسد.
و فردا مثل روزنامه های امروز پیش پا افتاده تر از دیروزست.
همه سرزمین هایی که در کتاب ها خواندیم کاغذی بودند.
خوشبختی به اندازه لبخندی که در عکس ها میزنیم مصنوعی بود.
در واقع زندگی نمایشی واهی است که هیچگاه به آخرین اجرایش نمیرسیم و مختصر میشود در همان دستی که در خداحافظی تکان میدهیم، پیش از آنکه بمیریم! چیزی که خلاف گنجشهر است.
اما در نقطه ای دیگر از جهان هستی، اینگونه نیست! زندگی بسیار هم زیباست و به گونه ای گنجشهر است. البته این به نوعی یک تئوری بسیار جذاب است که متوجه شوید در جزیره ای دور افتاده در ژاپن به نام جزیره اوکیناوا مردمانش بیشتر از هر جای دیگری عمر طولانی دارند! این جزیره که به «دهکده عمر طولانی» نیز معروف است، بیشترین میزان امید به زندگی در جهان را دارند.
ایکیگای ، لفظی ژاپنی است که مردم این دهکده به معنای واقعی کلمه آن را قبول دارند و با آن زندگی می کنند که به معنای شاد بودن است. شاد بودن به طور مستمر از ویژگی های بارز این مردمان است و میشه گفت همین رویکرد موجب طولانی بودن عمر و زیستی همواره شاد است. من اعتقاد دارم همین جزیره دور افتاده به نوعی یک گنجشهر برای تمام ژاپن است.
در واقع تصور کنید در اعماق نا امیدی، درست در جایی که تاریکی همه جا را فرا میگیرد و فقر به واقعیتی اجتناب ناپذیر تبدیل میشود، تنها امید است که میتواند مانند یک رویای محال باشد.
زندگی ما، شبیه به یک کلبه ی مخروبه است در حومه یک شهر دور افتاده که زمانی دیوارهایش با سایه ای از رنگ شادی، رنگ آمیزی شده بودن اما حالا به کمترین شباهتی خود با آن چیزی که در روز اولش بود، رسیده است.
میشه گفت فقر، سایه طولانی خود را بر روی زندگی ما انداخته است و هر روزمان را به نبردی طاقت فرسا برای رزق و روزی تبدیل کرده است.
با وجود تمام سختی هایی که ما در زندگیمان به ناحق متحمل آن شده ایم، اما همچنان روحیه شکست ناپذیری را از دست نداده ایم حال هر چقدر که بخواهد ما را در این دنیای فانی، فانی تر کند. گرچه امید هر چقدر کم، چه بسا به اندازه ی سر سوزنی هم باشد، کافی است؛ چراغ اُمید در میان تاریکی های بی نهایت، مثل خورشیدی درخشان است که می تواند هر آنکه داشته باشدش، را به استقامت غیرقابل تخریب ترغیب کرد.
آنچه که هر کس می تواند به خوبی لمسش کند، این است که با گذشت سالها، بار فقر و بیچارگی سنگین و سنگین تر می شود. رویاهایمان برای آن زندگی آرمانی که همیشه رویایش را در سر داشته ایم، دورتر شد و امید در دلمان همچون کوروش برای توران، شروع به محو شدن کرد. انگار که دنیا علیه ما توطئه کرده است و ما را در چرخه ای بی پایان از تاریکی و سختی گرفتار کرده است.
در اعماق نا امیدی، زمانی که همه چیز در بطن زندگی مان گم شده به نظر می رسد، معجزه ای مثل گل لحظه آخری در جام جهانی فوتبال آشکار میشود.
این معجزه نه تنها بدبختی ها و بیچارگی ها را کاهش می دهد، بلکه به ما حسی تازه ای از هدف را جهت هدیه می آورد.
با تغییر زندگی، محیط اطرافمان نیز تغییر میکند. اکنون توسط جامعه ای از افراد هم فکر احاطه شده ایم که همگی در تلاش برای غلبه بر چالش های خود هستیم. با هم یک سیستم حمایتی را تشکیل داده که آرزوها و رویاهایمان را تقویت کنیم.
ما باید درها را به روی فرصت هایی که نصیبمان می شود، باز کنیم تا جرات رویا پردازی در مورد آنها را داشته باشیم؛ تا در نهایت درآمد ثابت، ثبات و فرصتی برای بازسازی زندگی داشته باشیم.
یکی از چالشهای مهم، بدبینی و تعصبی از جانب کسانی است که نمیتوانستند بیرون آمدن ما را از فقر و نا امیدی مطلق درک کنند.
پذیرش تغییر، مانع دیگری است که ما باید بر آن غلبه کنیم. در زندگی قبلیمان، اگرچه پر از سختیهایی بود که بعضاً نفس ما را می برید، اما بخشی از هویتمان شده بود.
انطباق با زندگی، سرشار از فرصت هاییست که مستلزم تغییر در طرز فکر و دیدگاه می باشد. باید با ترس ها و نا امنی های خود مقابله کنیم تا بلکه متوجه شویم سزاوار نعمت هایی که به ما رسیده است، هستیم.
دگرگونی شخصیتی، به ما این اجازه را می دهد تا از زنجیرهای گذشته خود که تا مدت ها ما را به بند کشیده بود، رها شویم. روابط جدید ایجاد کرد، رشد شخصی را تقویت کرد و از فرصت هایی که زندگی ارائه می کرد استقبال کرد.
حال گنجشهر، فرصتی است که درهای آن به روی ایران قشنگ مان باز شده است. گنجشهر مانند تونلی بزرگ و طولانی است که وسعت آن به اندازه تمام ایران است و درازای آن همچنان بی پایان. اما این تونل هیچگونه تاریکی درونش وجود ندارد و پرتو های نور درخشان چنان می تابد که شور و اشتیاق چشمانمان را به وجد می آورد و این زیبایی دیدن را پدیدار می کند.
البته که حتی در تاریک ترین زمانها، همیشه بارقهای از امید وجود دارد. امیدی از جنس گنجشهر؛ بر قدرت انعطاف پذیری، اراده و ماهیت تسلیم ناپذیر روح انسان تأکید می کند.
این داستان به عنوان یادآوری است که مهم نیست که شرایط ما چقدر وخیم به نظر می رسد، ما این قدرت را داریم که سرنوشت خود را رقم بزنیم. این ما را تشویق می کند تا در سختی ها استقامت کنیم، زیرا می دانیم که معجزه ای می تواند در گوشه و کنار در انتظار باشد.
از یک زندگی تیره و فقیر به زندگی پر از امید و رضایت، گواهی بر نیروهای خارق العاده ای است که در زندگی ما بازی می کنند. این امر بر قدرت دگرگون کننده معجزات و انعطاف پذیری تزلزل ناپذیر روح انسانی تأکید می کند.
مهم نیست شرایط ما چقدر تاریک باشد، همیشه بارقه ای از امید در انتظار کشف شدن وجود دارد. گنجشهر ما را ترغیب میکند تا چالشهایی را که بر سر راهمان قرار میدهند، بپذیریم و بجنگیم، تا بلکه بدانیم این چالشها میتوانند پلههایی برای آیندهای روشن تر باشند.
گنجشهر یادآور این است که معجزه ها ممکن است اتفاق بیفتند و اغلب زمانی ظاهر می شوند که ما اصلا انتظارشان را نداریم. در واقع این گنجشهر است که ما را تشویق می کند هرگز ایمان خود را نسبت به امکان فردای بهتر و رسیدن به همان رویای محال را از دست ندهیم، حتی در مواجهه با شانس های طاقت فرسا.